پرش به محتوا
خانه » یادداشت‌ها » فیلم » صفحه 2

فیلم

«وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟» (الکساندر کوبِریدزه، ۲۰۲۱)

فیلم اما تجربی‌تر و جاه‌طلبانه‌تر از آن است که خود را درون مرزهای رئالیسم جادوییِ قصه‌ی این دو جوان حبس کند. فیلمْ رمانسِ جوانانه‌اش را درون قصه‌ی شهر بزرگ‌تری نقل می‌کند که در آن همه چیز، اعم از جاندار و غیرجاندار، نفس می‌کشند و شناسنامه دارند: کفش‌ها، توپ‌ها، سگ‌ها، مکان‌ها، غذاها، و آدم‌ها. چیزی که در ابتدا خط‌داستانیِ اصلی فیلم می‌پنداریم، در ادامه به بهانه‌های مختلف، مثل تماشای حرکت یک توپ در میان آب‌ها، بازیِ کودکان، آوازخوانیِ جوانان، تاریخچه‌ی یک پاتوق محلی، تماشای دسته‌جمعی فوتبال، پختن کیک و غذا، یا گردش سگ‌ها، به حاشیه می‌رود

«تیتانیوم» (ژولیا دوکورنو، ۲۰۲۱)

تیتانیوم ملغمه‌ای از ژانرها، پیرنگ‌ها، و البته ایده‌ها و مفاهیم است. دوستداران فیلم به دیوید کراننبرگ، گاسپار نوئه، کلر دنی و دیگران ارجاع می‌دهند. با این ارجاعات مخالف نیستم، ردّپای هر یک را می‌توان در گوشه یا لحظه‌ای از فیلم یافت، اما برای من شکل مواجهه‌ی ژولیا دوکورنو با این منابع بیشتر شبیه به یک ملاقات توریستی است.

«یک روز تابستانی روشن‌تر»، سی سال بعد

یک روز تابستانی روشن‌تر یک ملودرام حماسی‌ـ‌گانگستری است که با نور موضعیِ اشیاءِ درون صحنه جان می‌گیرد و پیش چشمان مخاطبانش پدیدار می‌شود. فیلم در آرزوی روشنایی نفس می‌کشد و تمام می‌شود تا زندگی‌هایی را به یادمان بیاورد که یکسر در تاریکی سپری شده و به انتها رسیده‌اند.

«گوندا» (ویکتور کوزاکُوْسکی، ۲۰۲۰)

گوندا یک تجربه‌ی بصری و عاطفیِ ناب است، بازگشتی‌ به روزهای نخستین سینما، به تصاویر بی‌کلام و سیاه‌وسفیدِ آغازین. حیوانات یک مزرعه، خوک‌ها و مرغ‌ها و گاوها، کاراکترهای اصلی آن، تنها کاراکترهایش، هستند.

«دندان مار» (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۸)

دندان مار زاده شدنِ حماسه از دل رئالیسم است؛ سفری قهرمانانه از میان سگ‌دو زدن‌ها و مشقت‌های حقیر روزانه؛ وداعی دلیرانه با سرشکستگی و خواری و پلیدی‌های یک دهه‌ی نکبتی. همه چیز با مرگ مادر و ترکِ خانه‌ی مادرمُرده آغاز می‌شود، با زیر پا گذاشتنِ شهر و منزلگاه‌های موقت و بی‌قرارش ادامه می‌یابد،

«دشمن مردم»، نود سال بعد

دشمن مردم خانه را هدف قرار می‌دهد و از این حیث به نیای آثار گانگستری مدرن، و مشخصاً پدرخوانده‌ها، بدل می‌شود. دیگر خانه امن نیست. هم مکان تولد نوزاد است، هم گورستان جسد بزرگسال او. دوگانه‌ی خانه/سنت/امنیت و خیابان/مدرنتیه/خطر، دوگانه‌ای کاذب و حاصل ذهن خیال‌پردازِ گانگستر است: هم کاگنی در دشمن مردم و هم مارلون براندو در پدرخوانده اشتباه می‌کردند.

«در حال و هوای عشق»، بیست سال بعد

ارـ‌وای با «در حال‌وهوای عشق» سنگ‌بنای آن چیزی را گذاشت که پیشترها در برخی از لحظاتِ فیلم‌هایش تجربه کرده بود و کمی بعدتر در شاهکار ابدی‌اش، «۲۰۴۶»، به کمال رساند: زیبایی‌شناسیِ حسرت. «در حال‌وهوای عشق» ملاقاتِ اشتیاق و پرهیزگاری‌ست.

«اتاق پسر»، بیست سال بعد

«اتاق پسر» به یادمان می‌آورد که زندگی و ملودرام از هم جدا نیستند، که کیفیات ملودراماتیک فقط در پهنه‌ی «ژانر» و در جهان استودیوها جاری نیستند، که گاه هر لحظه‌ی ساده و پیش‌پاافتاده‌ای در زندگی روزمره‌مان می‌تواند بهانه‌ای باشد برای پَر کشیدن به قلمروی ملودرام.

«به چچن خوش آمدید» (دیوید فرنس، ۲۰۲۰)

به چچن خوش آمدید دقیقاً تجسم آن شکلی از فیلمسازی است که می‌توان «اضطراری» نامیدش؛ نوعی از فیلمسازی که بدون تصور دقیقی از فراورده‌ی نهایی، لحظه‌به‌لحظه پیش می‌رود و در فرایند شکل می‌گیرد و ممکن است هر لحظه با توقیف دوربین و بازداشت عوامل فیلم کلاً متوقف شود.