پرش به محتوا
خانه » جستارها

جستارها

راویِ مُنقسم (شاهرخ مسکوب در نخستین روزهای «روزها در راه»)

روایتگری اول‌شخص با فرد آغاز می‌شود، اما در او نمی‌ماند، آرزو می‌کند که نماند تا اول‌شخص‌های دیگری هم بنا به زیست و باور و آرمانشان به او بپیوندند و یک اول‌شخص جمع شکل بگیرد. روزها در راه با مسکوب آغاز می‌شود، اما در مسکوب تمام نمی‌شود.

مرثیه‌ای برای فضای عمومی

جلوه‌ی تنانه‌ی فضاهای عمومی که گاه در رمانس دو انسان تجسم می‌یابد، گاه در همراهی دو رفیق، و گاه در همبستگی و تجمع یک ملت، اصلی‌ترین قربانی کروناست. فضای شهری سازگار با ویروس کرونا چشم‌اندازی‌ست عاری از جلوه‌های حسانی و تنانه و تهی از دلالت‌های اجتماعی و سیاسی؛ صرفاً امتدادی‌ست فضایی بر جغرافیای کوچک خانه. انزوای یکی را در دیگری بازتولید و پخش می‌کند.

بلواری که دور و دورتر می‌شود …

ما شاه‌بیت این محدوده، بی‌تردید، بلوار کشاورز است: حاصل تلفیق طبیعت، شهرسازی و تاریخ. اگر بخواهیم فقط با یک صفت توصیفش کنیم، زیباست؛ از آن زیبایی‌های کشاننده و دلربایی که از شهر در برابر بیابان، از خیابان در برابر خانه، و از زندگی ایلیاتی شهری در برابر زندگی یکجانشین خانگی دفاع می‌کند.

کدام لاله‌زار؟

قدم زدن در لاله‌زارِ امروز تجربه‌ی غریبی است. البته لاله‌زارِ امروز جای مناسبی برای قدم زدن نیست، بیشتر جایی برای عبور است، یا حداکثر توقفی کوتاه برای خرید و ازسرگیری حرکت. اما در همان لحظات کوتاه توقف، در این‌پاآن‌پا کردن‌های خریدن یا نخریدن، از این مغازه به آن مغازه رفتن، از این کوچه رفتن و از آن کوچه سر درآوردن، در همه‌ی این لحظاتی که زندگی عبوری به‌بهانه‌ای کُند یا مختل می‌شود، لاله‌زار در پس لایه‌ی خدماتی‌اش ردّ زخم‌ها و چرک‌ها و تَرَک‌هایش را عیان می‌کند.

ما پسران لانگ‌شات …

پسران، ایستاده در صف، هر یک به نوبت به عقب برمی‌گردند، رو به پسرِ پشت‌سری، و با صدای بلند نام خود را تکرار می‌کنند تا پسرِ پشت‌سریْ فریادزننده را بشناسد و جای خود را در صف فراموش نکند. ارسلان اسماعیلی، غلامرضا محمدی، ابراهیم مظاهری، عبدالله کوثری، و … . دوربین، در جایگاه نگاه ناظم، در حرکت رو به جلوی خود، یک‌به‌یک در مقابل پسران می‌ایستد تا آن‌ها بر‌گردند و نامشان را صدا بزنند. این‌ها چهره‌ها و صداهایی هستند از سال ۱۳۶۳، حاضر در برابر دوربین عباس کیارستمی، و حک‌شده بر تصویر اولی‌ها. پسرانی که حوالی سال‌های انقلاب، ۵۶ یا ۵۷، متولد شده‌اند و اکنون در فیلم اولی‌ها ۷ ساله‌اند و کلاس اول. احتمالاً اولین کلاس‌اولی‌هایی که خاطراتِ جنینی‌شان به بعد از انقلاب یا به ماه‌های منتهی به آن برمی‌گردد.

دانشگاه و تصویر دانشگاه، جوانی و تصور جوانی

پایان تحصیل در مقطع متوسطه و دوراهیِ انتخاب: یک طرف شیرجه‌ای ناگهانی به درون بازار کار، دور زدنِ «بلوغ پله‌پله و تدریجی»، و یک‌شبه بالغ شدن و بزرگ شدن و جدی شدن، و طرف دیگر دانشگاه رفتن، با دانشگاه و در دانشگاه جوانی کردن، به تعویق انداختن جدیت زندگی، و بلوغ را آهسته و سلانه سلانه تجربه کردن. شاید این دوراهه، خصوصاً در دهه‌های ابتدایی قرن بیستم، برای بسیاری از دختران و پسران شهر، هر شهری، چالشی اساسی محسوب می‌شد، اما باستر کیتون، یا همان «رانلدِ» فیلم دانشکده (جیمز و.هورن، ۱۹۲۷)، از پیش تصمیم خود را گرفته بود.