پرش به محتوا
خانه » «اتاق پسر»، بیست سال بعد

«اتاق پسر»، بیست سال بعد

«اتاق پسر» بیست‌ساله شد. به ظاهر ساده‌اش نگاه نکنید، این فیلم یک جواهر سینمایی است. مثل فرارسیدن بهار است؛ البته نه از آن بهارهای دوران کودکی که فکر می‌کنی چیزها و آدم‌ها همه نو می‌شوند و زندگی از سر می‌گیرند، که بیشتر از جنسِ بهارهای دوران خزان زندگی است، همان‌ها که می‌دانی با فرارسیدنشان، عده‌ای می‌آیند و عده‌ای می‌روند، بهارهایی که فقط مُنادی نورسیده‌ها نیستند که از رفته‌ها هم خبر می‌دهند، آن‌ها که در گذشته جا می‌مانند و هیچ‌وقت این بهار و بهارهای بعدی را نمی‌بینند. آدم‌های «اتاق پسر» تا رسیدن به آن آرامش نسبی پایانی، آن کورئوگرافی قدم‌ها در مجاورت دریا، رنج‌ها دیده‌اند. آن‌ها محکوم به این بوده‌اند که همه‌ی آن‌چه را که پیشترها چهارتایی انجام می‌دادند، حالا سه‌تایی انجام دهند: بی‌حضور پسر، میز صبحانه را پچینند، با هم حرف بزنند، و به هم نگاه کنند. چه دردی جانکاه‌تر از زندگی درون میزانسنی است که یکی از ساکنان آن برای همیشه رفته، از آن کم شده… . «اتاق پسر» یک‌دور با حضور پسر درون میزانسن‌های روزمره زندگی می‌کند و بعد یک‌دور بی‌حضور او، تا به ما یادآوری کند تلخ‌ترین بخش هر رفتنی، تاب آوردن جای خالیِ کسی‌ست که رفته. «اتاق پسر» به یادمان می‌آورد که زندگی و ملودرام از هم جدا نیستند، که کیفیات ملودراماتیک فقط در پهنه‌ی «ژانر» و در جهان استودیوها جاری نیستند، که گاه هر لحظه‌ی ساده و پیش‌پاافتاده‌ای در زندگی روزمره‌مان می‌تواند بهانه‌ای باشد برای پَر کشیدن به قلمروی ملودرام. وقتی اشک‌ها، بدون ‌اطلاع قبلی، بدون مقدمه‌های تیپیکِ «ملودراماتیک»، جاری می‌شوند، باور می‌کنیم که این زندگی از پیش ملودراماتیک است.

من دوست داشتن نانی مورتی را از دوستم، رضا بهرامی‌نژاد که خودش فیلمساز بود، یاد گرفتم. در خانه‌ی کوچک او در بندر انزلی بود که فهمیدم کسی به‌نام مورتی وجود دارد و جواهراتی مثل «خاطرات عزیز»، «آوریل»، و «اتاق پسر» را ساخته. از آن روزها بیست سال می‌گذرد، از آغاز جوانی من و از نخستین دیدارم با فیلم‌های مورتی. شاید به همین خاطر است که دوست دارم بیست‌سالگیِ «اتاق پسر» را به خاطر بسپارم. بیست سال پیش، اول با فرزین امین‌صالحی دوست شدم و بعد از طریق او با رضا، و بعد به درون خانه‌‌ای راه یافتم که مورتی و جارموش و هارتلی و برادران کوئن هم ساکنان نامرئی‌اش بودند. غیاب در «اتاق پسر» به یادم آورد که سال‌هاست آن خانه را و رضا را که مهاجرت کرده، ندیده‌ام.

……

این نوشته نخستین‌بار در صفحه‌ی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *