پرش به محتوا
خانه » بایگانی‌ها برای نوید پورمحمدرضا » صفحه 7

نوید پورمحمدرضا

«زابریسکی پوینت»، پنجاه سال بعد

در مواجهه با یک سرزمین تازه، غوطه‌ور در میان شهرها و بیابان‌های بی‌انتها، و در بستر تب‌زده‌ی آمریکای اواخر دهه‌ی شصت، آنتونیونیِ مدرنیستْ رمانتیک‌تر از هر زمان دیگری‌ست، و نه فقط رمانتیک‌تر، که شاید بی‌پرواتر.

رئالیسم سینمایی: از تولد تا انکار

رئالیسمْ افراد و موقعیت‌هایی را به صحنه درمی‌آورد که اغلب از سوی جامعه و سینمای بدنه به حاشیه رانده شده‌اند. این همان چیزی است که ریموند ویلیامز «بسط اجتماعیِ» رئالیسم نامیده است: این‌که هدف نه صرفاً بازنمایی افراد واجد مقام و منزلت، که در سطحی فراتر نمایش انسان‌های هم‌تراز با خود تماشاگران باشد. رئالیسم به گروه‌های نادیده، جلوه‌ای مرئی می‌دهد و به صداهای ناشنیده، صدا می‌بخشد.

اینگمار برگمان و دلالت‌های فلسفی فیلم‌هایش

منتقدان مختلفی کوشیده‌اند که آثار برگمان را درون سنت فلسفی اگزیستانسیالیستی جای دهند؛ پیشنهادی که مشخصاً مناسب به نظر می‌رسد، خاصه این‌که اغلب کاراکترهای برگمان درگیر مسائلی نظیر مرگ، بیماری، تنهایی، اضطراب، و معنا و ارزش زندگی هستند و به‌وضوح درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گویند. اما مصادیق برای خوانش برگمان به عنوان یک اگزیستانسیالیست و داستان‌هایش به عنوان بیانی از اگزیستانسیالیسم، به نحو شگفت‌انگیزی، بر پایه‌های سستی استوارند.

از این‌گونه مردن …

فریادها و نجواهای برگمان فیلم تذکار و تداعی است. در خانه‌ی پدری، در محضر مرگ یکی از ساکنان جوان آن، تنها نیروی محرکی که می‌تواند بر طول کُشنده‌ی لحظات غلبه کند و مرگ را موقتاً از صحنه بیرون راند، به یاد آوردن است. اشیاء، نغمه‌ها و صداها، رنگ‌ها و لباس‌ها بیش از هر معنایی، پیش از هر نمادی، به یک حس، یک خاطره، یک میل، و یک هوس متصل می‌شوند. شاید این حسّانی‌ترین، شورانگیزترین فیلم برگمان باشد.

«کالسکه‌ی شبح»، صد سال بعد …

کالسکه‌ی شبح از پیشگامان سینمای درون است، آن سینمایی که بیشتر در ذهن جاری‌ست و معطوف به دردها، تداعی‌ها و خاطرات است. نه محصولِ اکسپرسیونیسم آلمان است و نه امپرسیونیسم فرانسه، از سینمای سوئد می‌آید و حاصل کار یکی از نوابغ سینماست: ویکتور شوستروم.

«شب»، شصت‌سال بعد …

تا پیش از آنتونیونی، سینما هیچ‌گاه این‌قدر درگیرِ سپری کردن لحظه و ثانیه نبوده است، لحظه‌ها و ثانیه‌هایی عاری از حادثه، کنش، و معنا که به‌ناچار و به‌نحوی می‌باید سپری شوند. سینمای کلاسیک خیلی زود تکلیفش را با ثانیه‌های بی‌حادثه مشخص کرد و به‌کمک تدوین، یکجا، همگی‌شان را دور ریخت. پروژه‌ی آنتونیونیْ بازگشتِ این ثانیه‌های دورریخته‌شده بود

آزمونِ «متروپلیسِ» سده‌ی حاضر بودن

تجربه‌ی متروپلیس این‌بار به شکلی معکوس، از سر به کف طی می‌شود. اما انگل با وارد کردن یک متغیر سوم، شکلی پیچیده‌تر به دوتاییِ کارفرما/کارگرِ متروپلیس می‌بخشد. غریبه‌هایی همیشه آن‌جا هستند و طبقه‌ی فوقانی هیچ‌گاه پاک و دست‌نخورده نبوده، نیست؛ که هر بالایی، پله‌هایی دارد به سمت پایین، به سمت مطبخ، به سمت انبار تأسیسات، به درون اعماق، و درون آن اعماق همیشه کسانی هستند که با ته‌مانده‌ی غذای بالایی‌ها سر می‌کنند و برای سال‌ها زندگی. رئالیسمِ تا پیش از این کمیک اما «طبیعیِ» انگل، یک ورِ تاریک و «غیرطبیعی» پیدا می‌کند و ساکنانِ زیرینِ آن محله‌ی زیرین در برابر ساکنان این دالان‌ها و اتاقک‌های بی‌نورِ زیرزمینیْ خوشبخت جلوه می‌کنند.

سینما در مواجهه با شهر

اختراع تصاویر متحرک در دهه‌ی پایانی قرن نوزدهم نقطه‌ی عطفی در توسعه‌ی فرهنگ و جامعه‌ی شهری مدرن به شمار می‌آید. به طور حتم، فیلم، به مثابه‌ی مهم‌ترین فرم فرهنگی قرن بیستم، تصویر و بازنمود نو و تازه‌ای را از محیط‌های شهری عرضه کرده است. روایت‌ها و تصاویر سینمایی از کلان‌شهرْ درهم‌آمیزی هنرهای بصری و آثار ادبی را سبب شدند و از همین ره به تولید و بازتولید بسیاری از مهم‌ترین اسطوره‌های فرهنگی و ایدئولوژیکی این قرن پرداختند. در این میان، گرچه کلان‌شهر نقشی غالب را در سینما ایفا می‌کرد، متضاد آن نیز (منظور روستا و شهر کوچک) به همان میزان، موضوع تأمل سینما بود.

در آغاز یک پا و تکان‌های ناچیز آن بود …

آزادانه حرکت کردن، پیچ و تاب دادن بدن، گریستن و خندیدن، عاشقی کردن، سخنوری کردن، جنگیدن و قهرمانی کردن: این‌ها احتمالاً طبیعی‌ترین دارایی‌های یک بازیگر در سینما هستند، حق بدیهی‌اش و سهم مسلم او از حضور در مقابل دوربین. تاریخ بازیگری در سینما، به این معنا، تاریخ سهم‌خواهی هم هست، تاریخ انتظار کشیدن برای لحظه‌ی موعود؛ لحظه‌ی قهرمانی‌گری، عاشقی، سخنوری و … . بازیگران بسته به استعدادها، توانایی‌ها و بخت‌واقبالشان صاحب این لحظه‌ها و نقش‌ها می‌شوند. دی‌‌ـ‌لوئیس هم همه‌ی این‌ها را حق و دارایی خود می‌دانست، اما نه یک حق اولیه، نه یک دارایی طبیعی. او باید همه‌ی این‌ها را ذره‌ذره، مشقت‌بار و زجرآور، به دست می‌آورد.

دار و دسته‌ی نیویورکی

گمان می‌کنی این ملاقات، جدال پسرِ ایرلندیِ پدرمُرده با قصاب شهرْ جدال غایی «دارودسته‌های نیویورکی»ست و تعیین‌کننده‌ی سرنوشت شهر، کور خوانده‌ای اما… دیگر دیر شده است. آن‌چه زمانی بزرگ‌ترین اتفاق شهر بود، اکنون حادثه‌ای کوچک در خروش سراسری شهر است و آن‌ها که زمانی قهرمانان خیابان‌ بودند، اکنون لکه‌هایی کوچک و محو هستند که حتی تشخصیشان از پسِ خاک‌وخل و شعله‌های آتش و دود باروت دشوار است.