«زابریسکی پوینت»، پنجاه سال بعد
در مواجهه با یک سرزمین تازه، غوطهور در میان شهرها و بیابانهای بیانتها، و در بستر تبزدهی آمریکای اواخر دههی شصت، آنتونیونیِ مدرنیستْ رمانتیکتر از هر زمان دیگریست، و نه فقط رمانتیکتر، که شاید بیپرواتر.
در مواجهه با یک سرزمین تازه، غوطهور در میان شهرها و بیابانهای بیانتها، و در بستر تبزدهی آمریکای اواخر دههی شصت، آنتونیونیِ مدرنیستْ رمانتیکتر از هر زمان دیگریست، و نه فقط رمانتیکتر، که شاید بیپرواتر.
کالسکهی شبح از پیشگامان سینمای درون است، آن سینمایی که بیشتر در ذهن جاریست و معطوف به دردها، تداعیها و خاطرات است. نه محصولِ اکسپرسیونیسم آلمان است و نه امپرسیونیسم فرانسه، از سینمای سوئد میآید و حاصل کار یکی از نوابغ سینماست: ویکتور شوستروم.
تا پیش از آنتونیونی، سینما هیچگاه اینقدر درگیرِ سپری کردن لحظه و ثانیه نبوده است، لحظهها و ثانیههایی عاری از حادثه، کنش، و معنا که بهناچار و بهنحوی میباید سپری شوند. سینمای کلاسیک خیلی زود تکلیفش را با ثانیههای بیحادثه مشخص کرد و بهکمک تدوین، یکجا، همگیشان را دور ریخت. پروژهی آنتونیونیْ بازگشتِ این ثانیههای دورریختهشده بود
گمان میکنی این ملاقات، جدال پسرِ ایرلندیِ پدرمُرده با قصاب شهرْ جدال غایی «دارودستههای نیویورکی»ست و تعیینکنندهی سرنوشت شهر، کور خواندهای اما… دیگر دیر شده است. آنچه زمانی بزرگترین اتفاق شهر بود، اکنون حادثهای کوچک در خروش سراسری شهر است و آنها که زمانی قهرمانان خیابان بودند، اکنون لکههایی کوچک و محو هستند که حتی تشخصیشان از پسِ خاکوخل و شعلههای آتش و دود باروت دشوار است.