گورستان شکوه، آخرین ساختهی فیلمسازی غریب تایلندی، آپیچاتپونگ ویراستاکول، ترسیمگر جهانی است بینابینی و حاصل همنشینیِ سکرآورِ لایههای مختلف طبیعت و تاریخ. در اینجا نیز همچون فیلمهای قبلی آپیچات، گذشته و حال، واقعیت و رویا، مرگ و زندگی، مرد و زن، و آدمها و اشباح درهمآمیختهاند و جهانی برساخته از کشش و فشار پایانناپذیر آنها بر هم شکل گرفته است. در کلینیکی موقتی، که در گذشته مدرسه بوده، سربازانی مبتلا به بیماری خواب، زیر نورِ رنگیِ هر دم در حال تغییر لامپهای نئونی و گردش بیوقفهی پنکههای سقفی، به خوابی عمیق فرو رفتهاند، و پرستارهایی داوطلب از آنها مراقبت میکنند. این جهانی است که در آن سربازان برای همیشه سرباز باقی میمانند و تنها کاری که از دست پرستارها برمیآید، التیام زخمها و کابوسهای پایانناپذیر آنهاست؛ جهانی که در آن بزرگترین آرزوی پرستارها هوشیاری ولو کوتاه این جماعت به خواب رفته است و بزرگترین آرزوی سربازان، لمس گرمای زندگی در لحظات گریزپای بیداری.
فیلم با نگاه ممتد، کشدار و خاموش خود به چیزها، همهی چیزها، تماشاگر را هم دعوت به خوابی عمیق، خلسهای طولانی میکند؛ دعوت به شناور گشتن در رویای سربازان و اشتیاق پرستارها، و غوطهور شدن در جهان درهمتنیدهی زندگان و مردگان، اشباح و ارواح، حشرات و حیوانات. فیلم با نگریستن به ظاهر چیزها، به جهان در مادیت و روزمرگیاش، استعلاییترین لحظات را میآفریند: آن دختر زیبایی که کنارت نشسته و با تو میگوید و میخندد، نه یک بدن انسانی همچون تو، که روحی است از آسمان که صرفاً در این لحظه، خیلی آشنا و خودمانی، تجسد یافته، و آن مکانی که میپنداری مولد زندگی است، هیچ نیست جز بقایای یک گورستان قدیمی که تلی از اجساد سربازان و روستاییان و شاهان را در خود دارد. در این مادیتِ استعلایی و این استعلای مادی، زخمها و جراحتها، عشقها و خاطرهها، و آرزوها و ناکامیها ابدیاند و همواره حاضر، و در هر لحظه جای خود را به دیگری میدهند.
……
این نوشته نخستینبار در صفحهی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.