در سفر و حضر
به یاد سیدمحسن حبیبی (۳۰ مرداد ۱۳۲۶- ۶ مهر ۱۳۹۹)
سید محسن حبیبی در مهر امسال از میانمان رفت، زود و نابهنگام. پیش از آنکه بخواهم از آنچه بود و کرد، برای خودم، انبوه شاگردانش، و دیگرانی که شاید شناختی از او نداشتند، بنویسم، باید روی یک کلمه بایستم و بارها تکرارش کنم: معلم. او معلم بود، معلمی فرزانه که سر کلاسهایش از دانش نظری میگفت و بیشتر از آن، از حکمت عملی. کلاسهایش عجین با زندگی بود، نه زندگی مثالی که زندگی جاری، و چون عجین با زندگی بود و زندگی جریان داشت، کلاسهای او هم جریان داشت و در طول چهار دهه، از ابتدای دههی ۱۳۶۰ تا انتهای دههی ۱۳۹۰، همسفرِ نسلهای مختلف دانشجویان شد و همراه با دغدغهها و تردیدها و ذائقهها و آرزوهای آنها در خود اندیشید؛ خود را اصلاح کرد، و افق و پرسشهای تازهای پیشروی خود نهاد. ما در این سالها عادت کردهایم کلاس درس را ایستا ببینیم و خلاصهشده در جزوههایی که سالها پیش تدوین شدهاند، اما سید محسن حبیبی نقضِ این عادت بود و شاهدش ما دانشجویانی بودیم از چهار دههی مختلف که وقت دیدار، اگر به بهانهای دست میداد، میتوانستیم تفاوت و تحرک را در فرم و محتوای این کلاسها لمس کنیم. او درسِ شهرسازی و معماری میداد و همینْ ضرورت گره زدنِ دانش نظری به حکمت عملی را دوچندان میکرد. اُبژهی تأمل کلاسهایش، دستآخر، شهر بود؛ بنابراین نمیتوانست، حکماً نمیشد، اُبژهی تأمل کلاس و خود کلاس را ایستا ببیند.
او متفکرِ «صیرورت» بود و شهر و همهی متعلقات مادی و معنویاش را، در حرکتی دائمی، در تغییری تدریجی میدید. در روایتهای کلامیاش، چه شفاهی و چه نوشتاری، چه در کلاسهای درس و چه در کتابها و مقالات، همه چیز را در تطوری دائمی میدید، و همین بود که برای فهم شهر معاصر و معانی و مناسباتش از خودِ شهر معاصر شروع نمیکرد، بلکه گاه دههها، و اغلب سدهها، به عقب میرفت. سفر ماجراجویانهی علمیاش را با ناصر خسرو و ابنبطوطه و سیری در تحول شهرنشینی و شهرسازی در ایران آغاز کرد، وقتی در سالهای ابتدایی دههی ۱۳۵۰ دانشجوی فوقلیسانس شهرسازی دانشکدهی هنرهای زیبا بود. در این سالها، ردّپای نادر اردلان و احمد اشرف، بیش از دیگران، در تکوین نگاه و اندیشهاش پیداست. و البته، شاید بیش از این دو، ردّپای پدرش و کتابخانهی پدریاش. آنطور که خود میگوید، آشنایی با منطقالطیر، گلستان، و حافظ و فردوسی یادگار سالهای نوجوانی و کتاب خواندن با پدر است. ریشههای ایراندوستی و ایرانشناسی او را، که در سالهای بعد در آثاری مثل از شار تا شهر و مکتب اصفهان تجلی پررنگی پیدا کرد، میتوان در همین سالها یافت. اما چیزی در این میان کم بود: فهم شهر ایرانی، و تطور آن از گذشته تا اکنون، نیازمند نگریستن به آن در سپهری گستردهتر و با ابزاری مجهزتر بود. و همینْ او را راهی پاریس و جهان کرد.
وقتی من به او رسیدم، در میانهی دههی ۱۳۸۰، در همان دانشکدهای که در آن درس خوانده بود و از سالهای ابتدایی دههی ۱۳۶۰ معلمش شده بود، انبانش پُر بود از اندیشههای معاصر. پاریس و جهانْ کار خود را کرده بودند و سید محسن حبیبیِ ایراندوستْ شهروند جهان شده بود. حالا، در کنار ملاصدرا و فارابی، بودلر و لویـاستروس و بارت هم جایی در اندیشهی او و ضرورتی در نگاهش یافته بودند. همزمان تاریخ شهر درس میداد و سیر اندیشههای معاصر شهرسازی. در این آمدوشد، گذشتهی دور را در مجاورت گذشتهی نزدیک، و این دومی را در همنشینی با اکنون و آینده مینشاند. افسوس میخورم که برخی از این آمدوشدها از کلاسها به کتابهایش راه پیدا نکرد و نزد حبیبیِ معلم باقی ماند و به حبیبیِ مولف سپرده نشد. عمر اجازه نداد، و عزیمتش زود بود و نابهنگام.
در همهی چهار دهه فعالیتش در دانشگاه تهران بهعنوان معلم شهرسازی، مستقیم و درگیرانه با سازمانهای شهری همکاری میکرد و برای ایدهپردازی و طراحیِ برنامهها و اقداماتشان وقت میگذاشت. شهر، برای او، نه اُبژهی مطالعاتی در قلمروِ مطالعات شهری که میدانِ عمل بود، جایی برای آزمودن ایدهها، زندگی بخشیدن به اندیشهها. آیا دستگاههای اداری و مدیریت شهری و اجرایی، برای عملی کردن آنچه در طول چهل سال در کتابهایش نوشت و در کلاسهایش درس داد، توان و اشتیاقی داشتند؟ پاسخ روشنی برای این سوال ندارم، اما خوشحالم از اینکه او فرصت یافت تا بخش عمدهای از ایدهها و پیشنهاداتش در خصوص مسائل ملموس و ملتهبی مثل تأمین و عرضهی مسکن شهری و روستایی، مرمت شهری، حاشیهنشینی و سکونتگاههای خودانگیخته، و شهرسازی مشارکتی را به شکلی شفاف صورتبندی و در کتابها و مقالههایش ارائه کند. تا همین چند ماه پیش از کوچ ابدیاش، چنان پرشور و منضبط سر کلاسها و در جلسات کاری و سمینارهای علمی حاضر میشد، و چنان پرتوان معلمی میکرد، مینوشت، میاندیشید و طراحی میکرد که تصور میکردی مسافتی زیاد تا با پایان راهِ آن جوانی باقیست که با سفرنامهی ناصر خسرو آغاز کرده بود… اما افسوس که مرگ، بدون اعلام قبلی، بیآنکه فرصتِ هضم و وداعی در کار باشد، از راه میرسد.
سیدمحسن حبیبی در ششم مهرماه سال ۱۳۹۹ درگذشت و سدهی آتی را به چشم ندید. امیدوارم سدهی آتی، در مسیری که میرود، در صیرورتش، به میراث فکری او بنگرد.
……
این نوشته نخستینبار در شمارهی ۱۲۷ فصلنامهی نگاه نو (۱۳۹۹) منتشر شده است.