پرش به محتوا
خانه » «وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟» (الکساندر کوبِریدزه، ۲۰۲۱)

«وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟» (الکساندر کوبِریدزه، ۲۰۲۱)

دختر و پسری جوان سر راه هم قرار می‌‌گیرند، به هم دل می‌بندند، برای روز بعد با هم قرار می‌گذارند، اما روز بعد در ظاهر و بدنی متفاوت از خواب برمی‌خیزند. آن‌ها نفرین شده‌اند… این را یک نهال، یک دوربین مداربسته، یک ناودون، و باد به ما می‌گویند. آن‌ها از زبانِ راوی فیلم به ما می‌گویند که این دختر و پسرْ گرفتارِ چشم‌‌‌زخم شده‌اند تا دیگر نتوانند یکدیگر را بشناسند و بیابند. فیلم گرجستانیِ زیبای الکساندر کوبِریدزه، وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟، داستانِ زندگی و سرنوشت این دختر و پسر جوان است: آیا آن‌ها دوباره یکدیگر را پیدا می‌کنند، آیا دوباره عاشق هم می‌شوند، آیا راهی برای برگشتن به کالبد و چهره‌ی نخستین‌شان می‌یابند؟ پلیسی در کار نیست، گزارشی در کار نیست که از ناپدید شدن این دو جوان که تا پیش از این شغل و هویت داشته‌اند بگوید، کسی سراغشان را نمی‌گیرد، و کسی نمی‌پرسد این دو آدم جدید از کجا سروکله‌شان پیدا شده است… . شهر، شهرِ طلسم و جادو و معجزه است و آدم‌های شهر، شامل دختر و پسرِ فیلم، پذیرنده و خویشتن‌دار با وضعیت تازه‌شان برخورد می‌کنند.

فیلم اما تجربی‌تر و جاه‌طلبانه‌تر از آن است که خود را درون مرزهای رئالیسم جادوییِ قصه‌ی این دو جوان حبس کند. فیلمْ رمانسِ جوانانه‌اش را درون قصه‌ی شهر بزرگ‌تری نقل می‌کند که در آن همه چیز، اعم از جاندار و غیرجاندار، نفس می‌کشند و شناسنامه دارند: کفش‌ها، توپ‌ها، سگ‌ها، مکان‌ها، غذاها، و آدم‌ها. چیزی که در ابتدا خط‌داستانیِ اصلی فیلم می‌پنداریم، در ادامه به بهانه‌های مختلف، مثل تماشای حرکت یک توپ در میان آب‌ها، بازیِ کودکان، آوازخوانیِ جوانان، تاریخچه‌ی یک پاتوق محلی، تماشای دسته‌جمعی فوتبال، پختن کیک و غذا، یا گردش سگ‌ها، به حاشیه می‌رود و جای خود را به غناء و شاعرانگیِ این لحظات کوچک روزمره می‌دهد. انحراف از داستان، استراتژی اصلی روایی فیلم است و فیلمساز این‌گونه میان جهانِ آدم‌ها و اشیاء و حیوانات و مکان‌ها سُر می‌خورد و ژست‌ها و کلمه‌ها و کنش‌های باشندگانِ این شهر را ثبت می‌کند. چشمانِ حساسِ طبیعت‌دوست فیلمْ اریک رومر بزرگ را به یاد می‌آورد و نگاهِ پرسه‌زنانه‌ی غیرروایی فیلم به شهر و لحظاتشْ طنینی از سنت سینماییِ «سمفونی‌های شهری» را در خود دارد؛ به این دو اضافه کنید، مداخله‌ی یک راویِ بازیگوش و همه‌جا‌حاضر را که انگار از دل سنتِ «فیلم‌جستار»ها به درون فیلم راه یافته است. تماشای این فیلم گرجستانی زیبا برایم تجربه‌ای شگفت‌انگیز بود.

……

این نوشته نخستین‌بار در صفحه‌ی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *