«جزیرهی برگمان» (میا هانسنـلُوْ، ۲۰۲۱)
جزیرهی برگمان به یادمان میآورد که چطور یک فضای فیزیکی واحد میتواند خیالها و میزانسنهایی را بپروراند که واجد اشتراک چندانی نباشند.
جزیرهی برگمان به یادمان میآورد که چطور یک فضای فیزیکی واحد میتواند خیالها و میزانسنهایی را بپروراند که واجد اشتراک چندانی نباشند.
منتقدان مختلفی کوشیدهاند که آثار برگمان را درون سنت فلسفی اگزیستانسیالیستی جای دهند؛ پیشنهادی که مشخصاً مناسب به نظر میرسد، خاصه اینکه اغلب کاراکترهای برگمان درگیر مسائلی نظیر مرگ، بیماری، تنهایی، اضطراب، و معنا و ارزش زندگی هستند و بهوضوح دربارهی آنها سخن میگویند. اما مصادیق برای خوانش برگمان به عنوان یک اگزیستانسیالیست و داستانهایش به عنوان بیانی از اگزیستانسیالیسم، به نحو شگفتانگیزی، بر پایههای سستی استوارند.
فریادها و نجواهای برگمان فیلم تذکار و تداعی است. در خانهی پدری، در محضر مرگ یکی از ساکنان جوان آن، تنها نیروی محرکی که میتواند بر طول کُشندهی لحظات غلبه کند و مرگ را موقتاً از صحنه بیرون راند، به یاد آوردن است. اشیاء، نغمهها و صداها، رنگها و لباسها بیش از هر معنایی، پیش از هر نمادی، به یک حس، یک خاطره، یک میل، و یک هوس متصل میشوند. شاید این حسّانیترین، شورانگیزترین فیلم برگمان باشد.
کالسکهی شبح از پیشگامان سینمای درون است، آن سینمایی که بیشتر در ذهن جاریست و معطوف به دردها، تداعیها و خاطرات است. نه محصولِ اکسپرسیونیسم آلمان است و نه امپرسیونیسم فرانسه، از سینمای سوئد میآید و حاصل کار یکی از نوابغ سینماست: ویکتور شوستروم.