کالسکهی شبح صدساله شد. آیا این یادآوری صرفاً برای گرامیداشتِ عمر و قدمتیست که بر یک فیلم صامت رفته؟ ابداً. همین امشب، دوباره یا برای اولینبار، به تماشای فیلم بنشینید (خوشبختانه ده سالی میشود که مجموعهی کرایتریون نسخهی ترمیمشدهی آن را منتشر کرده) و بعد شیوهی قصهگویی آن را مقایسه کنید با فیلمهایی مثل منک یا دادگاه شیکاگو هفت که همین امسال دیدهاید. آیا ارزش و اهمیتِ کالسکهی شبح فقط در سنّ تقویمی آن است؟ زمانِ اکنونِ روایت در کالسکهی شبح اندکی بیش نیست: بر بالین زنی در حال احتضار حاضر میشویم که اسم مردی غایب در صحنه را صدا میزند و آخرین تقاضایش دیدار با اوست. از این لحظه، زمان روایت فقط اندکی جلوتر میرود: مرد (شبح مرد) از راه میسد، زن به آرزوی خود میرسد و میمیرد، و مرد (شبح مرد) به زندگی بازمیگردد. اما در این بازهی کوتاه زمانی، وسعت یک زندگی و ژرفای یک تاریخِ شخصیـخانوادگی را مقابل خود مییابیم. درون شبکهای تودرتو از فلاشبکها گم میشویم: فلاشبکی درون فلاشبک و افسانهای درون واقعیت، یکی پس از دیگری، از راه میرسند و به وضعیت اکنون روایتْ عمق و معنا میبخشند. فیلم به کمک تمهید برهمنمایی (سوپرایمپوز)، لایههای زمانی مختلف را روی هم میاندازد و زندگان و مُردگان را در سفری واحد و سرنوشتی محتوم کنار هم مینشاند.
پشت همهی این تازگیها و نوآوریها ویکتور شوستروم نشسته، همان پروفسور پیرِ توتفرنگیهای وحشی، معلم بزرگ اینگمار برگمان. کالسکهی شبح از قلههای سینمای صامت در قصهگویی است و حتی از برخی جهات جاهطلبانهتر از شیوهی روایتگریِ «هایپرلینکیِ» گریفیث. گرفیث، دستکم آنقدری که من او را میشناسم و برخی فیلمهایش را دیده و دربارهاش خواندهام، هیچگاه در روایتهایش تا این حد به درون آدمی، به روان و ذهنیت او نزدیک نشده بود. سرعت و تعدد حوادث داستانی به او چنین اجازهای نمیداد. اما مورد عجیبِ کالسکهی شبح این است که بهرغم تعدد حوادث و روایت چندمسیرهاش، کاوشگرِ درون آدمی است و جویندهی ذهنیات او؛ تا آنجا که حتی برخی میاننویسهایش هم نقش وُیسـاور (صدای روی تصویر) را دارند. آیا ریشههای مدرنیسم برگمان را نباید در همینجا جستجو کرد؟ کالسکهی شبح از پیشگامان سینمای درون است، آن سینمایی که بیشتر در ذهن جاریست و معطوف به دردها، تداعیها و خاطرات است. نه محصولِ اکسپرسیونیسم آلمان است و نه امپرسیونیسم فرانسه، از سینمای سوئد میآید و حاصل کار یکی از نوابغ سینماست: ویکتور شوستروم.
……
این نوشته نخستینبار در صفحهی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.