مرثیهای برای فضای عمومی
(نکاتی دربارهی ایماژ شهری کرونا)
۱.
فضاهای عمومی دچار سوءمدیریت[۱] هستند و این در شهرهای کهن که عمری دراز بر فضاها و مکانهای آن رفته، بیشتر احساس میشود. نخستینبار با ایدهی سوءمدیریت فضاهای عمومی در مقالهای از معمار و شهرسازِ انگلیسی، متیو کارمونا، آشنا شدم. نه که پیشترها از این موضوع یکسر بیاطلاع باشم؛ صورتبندی کارمونا، و تعابیر ویژه و دستهبندیِ چندجانبهاش، برایم نو بود و خلاقانه[۲]. سوءمدیریت فضاهای شهری میتواند در هر شهری رخ دهد، با هر جمعیتی، در هر مقیاسی، با هر قدمتی، و در هر جغرافیایی. مصادیق متنوعی هم دارد. کارمونا به طیفی از آنها اشاره کرده است: فضاهای رهاشده، فضاهای راکد، فضاهای گمشده، فضاهای تصرفشده و … . اما خوانندهها معمولاً متنهای پیشرویشان را، هر چقدر هم که عام و جهانشمول باشد، در بافتارِ ویژهی خود و در مکان و تاریخی که خود در آن زندگی میکنند، میفهمند و میسنجند. نسبت من با صورتبندی بیشوکم عام کارمونا هم اینچنین بود. به تهران و چندتایی شهر دیگر ایران که از نزدیک دیده بودم و اندکی میشناختم، فکر میکردم و مسائل و مصادیقِ مقالهی او را در اینها میجستم. زوال کالبدی بناها و فرسودگی عملکردی فضاها نقشمایهی اغلب شهرهای ایران هستند. هر چه بنا قدیمیتر و فضا تاریخیتر باشد، نقشمایهی زوال و فرسودگی پررنگتر است، هرچه بنا فروتنتر و فضا روزمرهتر باشد، نقشمایهی زوال و فرسودگی محتملتر است. بناهای شخصی و عمومیِ زنگاربسته و فضاهای شهریِ فراموششده یا عبوریشده، احتمالاً، ایماژ دوران ما برای آیندگان باشند.
سوءمدیریت، چه در سطح شهری و چه سیاسی، در بازتولید و بارور کردن این ایماژ سهمی عمده دارد، اما ماجرا فقط به عدم دخالت مستقیم نهادهای تصمیمگیر و صاحبقدرت برای احیاء و باززندهسازی این بناها و فضاها محدود نمیشود؛ بلکه فراتر، پای دخالت آنها برای اطمینان از عدم دخالت شهروندان هم در میان است. این یعنی: با سازوکاری طرف هستیم که از بالا به پایین درست کار نمیکند، یا به تعبیر کارمونا، دچار سوءمدیریت است، اما در عین حال چشم دیدنِ حرکتهای از پایین به بالای شهروندی را هم ندارد و به انحاء مختلف در برابر آن سنگاندازی میکند. در اینجا با چیزی بیشتر از متغیرهای اقتصادی و توسل به بهانههایی نظیر کمبود سرمایه و امکانات طرف هستیم. کمبود سرمایه، قاعدتاً، به عقبنشینی مدیریت شهری و اَرکان آن برای مداخله در فضاهای شهری و بناهای عمومی میانجامد، نه به عقب نشاندن جامعهی مدنی و فعالیتهای شهروندی. آنچه کارمونا و برنامهریزان و طراحانی نظیر فرانسیس تیبالدز و یان گِل به بُنیهی مالی ضعیف شهرداریها و بلعیده شدن شهر از سوی شرکتهای بزرگِ خصوصیِ چندملیتی نسبت میدهند و مُسبب اصلی سوءمدیریت فضاهای عمومی میخوانند، بیشتر گویای حال و روزِ کنونی شهر در غرب است. در اینجا، در این گوشه از جهان، فضاهای عمومی شهر تحلیل میروند، نابود میشوند، تغییر ماهیت و عملکرد میدهند، بیآنکه در رقابت طبیعی و بیرحمانهی یک بازار نئولیبرال شرکت کرده باشند. این فضاها نادیده گرفته میشوند چون در اولویت نیستند، فراموش میشوند چون مهم نیستند، و اغلب تغییر عملکرد میدهند چون سودآور نیستند. ایدئولوژی حاکمْ فضاهای عمومی را برنمیتابد چون زندگی عمومی را برنمیتابد. فضاهای عمومی بهیادگارمانده از گذشته اغلب تاوان زندگی گذشتهشان را پس میدهند و فضاهای شهری شکلگرفته در دو سه دههی گذشته تاوان ناچیز بودن زندگی عمومی از چشمِ صاحبان قدرت را. فضاهای دستهی اول (که در وسعت همین شهر تهران بیشمارند: لالهزار، ولیعصر، انقلاب و دهها خیابان و میدان و پاتوق دیگر) اغلب به یک معبر خدماتی فروکاسته شدهاند، و فضاهای دستهی دوم (پارک و سینما و پیادهراه و …) به محلی برای فعالیتهای فراغتی مُجاز مثل غذا خوردن، قدم زدن، و به تماشای بازی بچهها نشستن.
پیامد طبیعی سوءمدیریتِ فضاهای عمومیْ کمرنگ شدن نقش زندگی جمعی و تفکیک و مصادرهی این فضاها از سوی بخش خصوصی است؛ حالا اگر این سوءمدیریت سویهای ایدئولوژیک و عامدانه هم پیدا کند، نتیجهای جز مرگ فضای عمومی در پی نخواهد داشت. اما کارمونا در صورتبندیاش از مدیریت فضاهای عمومی به مفهوم دیگری هم اشاره میکند که بهنوعی آن روی سکهی سوءمدیریت است: بیشمدیریت[۳].
بیشمدیریتْ بیشفعال است. نافیِ زندگی طبیعی فضای عمومی است. با نیت خیر یا سوء، فرقی نمیکند، به فضای عمومی دستدرازی میکند، آن را مالِ خود و اُبژهی مدیریت، برنامهریزی و طراحی شهری میپندارد. فضاهای عمومی دیروز، اگر که در اثر سوءمدیریت یا سوءنیت از دست نرفته باشند، با بیشمدیریت اغلب سویهی عمومی، خودانگیخته، و رهاییبخش خود را از دست میدهند. آنچه در مطالعات شهری سه چهار دههی گذشته خصوصیسازی فضای عمومی نامیده میشود، مصداقی از همین بیشمدیریتِ فضاهای عمومی است. ناتوانی مالی و مدیریتیِ نهادهای عمومی از یکسو، و ترس و نگرانی روزافزون از برخورد با غریبهها از سوی دیگر، دست به دست هم دادهاند تا فضاهای سابقاً عمومی هر چه بیشتر به کنترل و در انحصارِ مالکیت بخش خصوصی درآیند. نتیجه در خوشبینانهترین حالت، یک فضای شهری مُنقَّح است و در بدبینانهترین حالت، یک فضای شهری بسته و انحصاری، و گاه ترکیبی از هر دو. مایک دیوس در کتاب شهر کوارتز[۴] دستاندازی بخش خصوصی در هیأت شرکتهای بزرگ چندملیتی به فضاهای عمومی را نشانهای از پایان عمومیت آنها میخواند، نشانهای از استحالهی مفهوم حق به امتیاز ویژه در استفاده از فضا. آنچه روزگاری فضای حضور و جهان مشترک نامیده میشد، از دههی هشتاد میلادی به بعد هر چه کوچکتر، تفکیکشدهتر، کنترلشدهتر، و مالکیتمندتر شد. با تزریق سرمایهی شرکتها و برندها و اشخاص، فضاهای عمومی از فقر و آلودگی و فراموشی نجات پیدا کردند، احیاء و نونوار شدند، و در هیأت مراکز شهری سرزنده، جذاب، دوستدار محیطزیست، و در عین حال گران و رقابتی و مرزبندیشده از نو سر برآوردند. بیشمدیریت و بیشطراحی میتوانند فضاهای عمومی را نجات دهند، اما آنچه نجات یافته را سخت بتوان «عمومی» خواند. اگر از تعبیر کریستین بویر کمک بگیریم، اینها فضاهایی عمومی در چشمانداز نمایشی یک شهر موهوم پستمدرن هستند[۵]. و این یعنی بیشمدیریت و بیشطراحی اغلب بیشتر از آنکه با تاریخ و هستی و معنای یک فضا سروکار داشته باشند، به جذابیت و درآمدزایی و جلوهگریهای فعلی و آتی آن میاندیشند.
بیشمدیریت در عین حال از بحران و خطر و فاجعه تغذیه میکند. از سوءظن نسبت به غریبهها گرفته تا ترس از تعارض و کشمکش میان گروههای قومیتی و نژادی و طبقاتی متفاوت در فضاهای عمومی، و فراتر از اینها، تا تهدید شهر و سرزمین از سوی جنگ و تروریسم و اپیدمی، اینها همگی موید لزومِ بیشمدیریت شهر و مشخصاً فضاهای شهری آن هستند. از این لحاظ، یازده سپتامبر لحظهای تعیینکننده در تاریخ تکامل فضاهای شهری و نحوهی مدیریت و کنترل آنها به شمار میآید. اپیدمی کرونا بحران تازه و شاید وخیمترینِ بحرانهاست. کرونا جان آدمیان، جانِ زندگی، جانِ شهر، جانِ کسبوکار، و جان فضاهای عمومی را هدف قرار داده. خطر و ناامنی که پیشترها در هیأت یک غیرخودی، یک بیگانه تجسم مییافت، با کرونا وسعتی نامحدود و سیمایی نادیدنی یافته است. حالا همه بهطور بالقوه خطرناکاند و همهجا بهطور بالقوه آلوده است. اگر امواج شتابان خصوصیسازیْ معنا و کارکرد فضای عمومی را هدف قرار داده بودند و گسترش اینترنت و فضاهای مجازیْ نقش و اهمیت آن را، کرونا مرگ فضای عمومی است، مرگ شهر است. کرونا مستلزم همهی آن چیزهایی است که نافی فضای عمومیاند. یکبار دیگر کلیدواژههای عصر کرونا را مرور کنید: قرنطینهی خانگی، فاصلهی اجتماعی، استفاده از ماسک، و لاکداون شهر. وقتی برای نخستینبار، فقط کمی بعد از شنیدن واژهی کرونا، تصویر شهر ووهان در وضعیت لاکداون را دیدم، بیاختیار یاد لندنِ سوتوکور، بیجنبش و ترسناک فیلم ۲۸ روز بعد افتادم. برجهای مسکونی، بزرگراههای چندطبقه، پلها، تونلها، خیابانها همگی در سکون و انجماد. شبیه به چرنوبیلی که نمیتوانستی غبارهای سمی و کُشندهاش را با چشم ببینی. ایماژِ شهریِ کرونا عمیقاً ضدشهری است. فضاهای عمومیِ دچارِ سوءمدیریتْ آلودهاند و بیپناه و عاری از تأسیسات، و فضاهای عمومیِ اسیرِ بیشمدیریتْ خالیاند و مرزبندیشده و تحتنظارت.
وقتی از تریبونهای پندآموز میشنوم که کرونا با همهی مصائبش فرصت و تلنگریست برای بازاندیشی در شیوههای زیست، مدیریت و برنامهریزی شهری در عصر حاضر، بیاختیار، غمگین و خشمگین میشوم. ما در یوتوپیا زندگی نمیکنیم. میفهمم که شهرهای ما، شهری که من در آن زندگی میکنم، عجین با سوءمدیریت و فقر و بیعدالتی و دهها مانع و کاستی دیگر هستند، اما مطمئن نیستم که فردای کرونا، مطابق با وعدهی این گفتارهای تنبیهی و عبرتآموز، جایی بهتر برای زیستن باشد. همین حالا هم بیشمدیریت شهری، بیآنکه خود را ملزم به توضیح و شفافسازی بداند، دامنهی اختیار و حوزهی عملش را بیمحابا افزایش داده است. ترس از مرگْ ضامنِ تبعیت از دستورات است. فضاهای عمومی در ایران هیچگاه آن فرایند بیشمدیریتی ناشی از خصوصیسازی را که متفکرانی نظیر مایکل سورکین و مایک دیویس در خصوص شهرهای مغربزمین شرح میدهند، طی نکردهاند. در اینجا بیشمدیریت فضاهای عمومی، همچون سوءمدیریت آنها، سراسری و فراگیر و، در بیشتر موارد، ایدئولوژیک است. البته چون پای سرمایهی چندانی در میان نیست، شُلکن و سفتکن هم دارد. اما نگرانی اصلی این است که رویهی دوران کرونا به رویهای بلندمدتتر بدل شود و ورِ «شُلکن» آن را برای همیشه سفت کند. آیا فضای عمومی فردا، فردای کرونا، میباید طور دیگری باشد و خود را اصلاح کند؟
۲.
در چند ماه گذشته، بهکرات با تیترها و سرفصلهایی مواجه شدهام که از شهرسازی آینده میگویند، از ضرورت بازنگری در برنامهریزی فعلی شهرها، از ایجاد شهرهای مقاوم در برابر بیماریهای فراگیر، از بازتعریف و بازطراحی فضاهای باز شهری و … . محرک همهی این بحثها هم اپیدمی کرونا و بحرانها و مصائب فراملیتی و جهانی ناشی از آن است. اعتراف میکنم، دستکم تا آنجایی که پای فضاهای عمومی در میان است، این تأکید بر «آینده» و تغییرات معطوف به آن برایم کمی ترسناک و عجیب است. نگاه به کرونا بهمثابهی فراخوانی برای تغییر در الگوی توسعه و مدیریت فضاهای شهری عجولانه و زیادهخواهانه است. و البته حاوی یک پیشفرض مهم: در پیشگاه کرونا، فضاهای عمومی نیازمند تغییر هستند و میباید بهکمک دانشِ مدیریت و رشته و حرفه، راهحلی برای این تغییر پیدا کرد. به راهکارها و پیشنهادهای سندی که با عنوان «بررسی ابعاد آثار گسترش ویروس کرونا بر حوزه شهری و شهرسازی» توسط مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی تهیه شده، نگاه کنید. با یک جستجوی ساده در گوگل قابلدانلود است. فارغ از گزارههای کلی، گزارههایی که روی کاغذ همیشهدرستاند و در قلمروی عمل همیشهناممکن، گزارههایی ثابت که از سندی به سند دیگر کوچ میکنند و از فرط تکرار بیمعنا و بیخاصیت شدهاند، به آنچه دربارهی فضاهای شهری طرح کرده، نگاه کنید: «بازطراحی خیابان با هدف ترویج فاصله اجتماعی». بیائید خوشبین باشیم: این بیشمدیریتی است که نگران جان شهروندان است، و میخواهد با هدف فاصلهگذاری اجتماعی، خیابانها را بازتعریف کند، پیادهروها را عریض کند، و سهم دوچرخهسواری در شهر را افزایش دهد. میخواهد سوءمدیریتهای پیشین را جبران کند و یک فضای عمومی مناسب برای دوران کرونا یا بحرانهای آتی تعریف و طراحی کند.
میبینید! در بهترین حالت با بیشمدیریتی طرف هستیم که میخواهد با دستکاری دیانایِ فضای عمومی، دست به احیاء و مناسبسازی آن برای بحران کرونا بزند. اگر منظور ایجاد امکانی برای بیرون آمدن شهروندان از خانه، هواخوری، ورزش، و تداوم انزوای شخصیـخانگی در محیط بزرگتر شهر است، که دیگر چه نیازی به بازتعریف و بازطراحی فضاهای شهری… اگر سطح و سرانههای شهری رعایت شوند و مطابق با استانداردها و آییننامهها، فضاهای سبز و ورزشی و فراغتی در اختیار شهروندان قرار گیرند، این منظور برآورده نمیشود؟ خصوصاً اگر ضوابطی معین برای استفاده از این فضاها در زمان بحران کرونا هم وضع شود. به نظر میرسد آنچه برای ما در وضعیت فعلی ضروریتر است، تمرکز بر مدیریت بحران است و نه بازتعریف شهرسازی و فضای شهری. مسائلی نظیر سلامت عمومی، زیرساختهای درمانی و خدماتی، راهبردهای شغلی، حمایتهای مالی، کمک به تأمین مایحتاج اولیه، اینها بهمراتب از اولویت و ضرورت بیشتری در مدیریت بحران کرونا برخوردار هستند. در نسبت میان کرونا و فضای عمومی، این کروناست که باید مهار، کنترل و درمان شود، نه فضای عمومی. کرونا ابتداییترین دارایی فضای عمومی، یعنی وجه بصری آن، امکان دیدن و دیده شدن و چشمچرانی کردن را کُشته و به آن منظری آخرالزمانی بخشیده: آدمهایی که با فاصله و سریع از کنار هم عبور میکنند، در حالیکه چهره ندارند. تعامل دیداری آدمها که روزگاری برای گئورگ زیمل برسازندهی لحظاتی تکین از دوستی و نزدیکی در سرعت و هجوم و گمنانی زندگی شهری بود، در زیر ماسکهای چندلایه، متولدنشده، خفه شده است. محو چهرهْ محوِ صدا یا گنگی صداست. صداها در زیر ماسک خفهتر، شبیهتر و نارساتر هستند. آگورا با چهرهها و صداهایش زنده است، با هنر بلاغت در پیوند است و با روایت و روایتگری. در زیر ماسک، باید سریع، کاربردی و مرتبط با موضوع حرف زد. خصلت ارتباطی کلام به رساندن موضوع تقلیل یافته است. یادِ انومالیزا، استاپموشنِ چارلی کافمن و دوک جانسون، میافتم؛ جهانی که در آن همهی انسانها چهرهای مشابه و صدایی یکسان دارند؛ یک هزارتوی کافکایی که در آن تمایز کلام و تشخص چهره و اصالت ارتباط از دست رفته. تنها نقطهی روشن درون انزوای فراگیرِ انومالیزا زنی است دور از استاندارهای رایج و جاافتادهی جذابیت زنانه، که صدا و چهرهی خودش را دارد. آیا نزدیک شدن به او، گوش سپردن به صدایش، لمس تنش نجاتبخش خواهد بود؟
۳.
تاریخ تکامل فضای عمومیْ درهمآمیخته با حواس انسانی و امکان بروز آنها در شهر است. تا مدتها، ترس از دیگری، نگرانی از بیماریها و آلودگیهای احتمالیِ چسبیده به او، ضرورت زونبندی و اعمال محدودیت برای دسترسی به فضاهای عمومی و تردد در آنها را ایجاب میکرده است[۶]. ورای جلوههای دیداری، شنیداری و حتی بویاییِ فضای عمومی، بیشمدیریت شهری در ایران بیش از هر چیز دلمشغولِ تماس انسانی و سویههای بساوایی فضای عمومی است. کرونا و بیشمدیریت از این حیث همنظرند و همسنگر. جلوهی تنانهی فضاهای عمومی که گاه در رمانس دو انسان تجسم مییابد، گاه در همراهی دو رفیق، و گاه در همبستگی و تجمع یک ملت، اصلیترین قربانی کروناست. فضای شهری سازگار با ویروس کرونا چشماندازیست عاری از جلوههای حسانی و تنانه و تهی از دلالتهای اجتماعی و سیاسی؛ صرفاً امتدادیست فضایی بر جغرافیای کوچک خانه. انزوای یکی را در دیگری بازتولید و پخش میکند. چنین تلقیای از فضای عمومی دور از تلقی بیشمدیریت از فضاهای عمومی در این سرزمین نیست: یعنی یک نگاه کارکردیـآییننامهای به فضا که برمبنای فعالیتهای مُجازِ تفریحیـفراغتی در شرایط بحران و غیربحران برای فضاهای عمومی تصمیمگیری میکند. سالها پیش مانوئل کاستِلز تمایزی میان جنبشهای اجتماعی، برنامهریزی شهری، و طراحی شهری ترسیم کرد که احتمالاً یادآوری آن در موقعیت اینجا و اکنون بسیار معنادار باشد. او تعریف و بازتعریف معنای شهری را وابسته به جنبشهای اجتماعی و تغییرات شهری میداند. برنامهریزی شهری، بهزعم او، بهمعنای سازگار شدنِ عملکردهای شهر با این معنای شهری مشترک است، و طراحی شهری بهمعنای تلاشی نمادین برای بیان و تجسم این معنای شهری پذیرفتهشده در هیأت فرمهای شهری ویژه[۷]. در نظام فکری کاستِلز، برنامهریزی یا طراحی یا مدیریت شهری در خدمت معانی شهریِ پیشینی هستند و نه موجد و محرک آنها، و خود این معانی هم در طول زمان و در نتیجهی تغییرات شهری و اجتماعی قوام مییابند. در این شهر و کشور، از یکسو با سوءمدیریتِ فضای عمومی طرف هستیم که یکسر بیاعتناء به این معانی و ارزشهاست و از سوی دیگر با بیشمدیریت فضای عمومی که خود را قیّم آنها میداند. کرونا در ایران، در کنار همهی دردها و زخمهایی که بر جای گذاشته، جانِ فضاهای عمومی را گرفته؛ نه یک جانِ پُر البته، که همان اندکی را که بعد از افراط و تفریطهای سوءمدیریتی و بیشمدیریتی باقی مانده بود.
در دوران کرونا، چندباری دوستانم را در کافهها و کتابفروشیها و پاتوقهای شهر دیدم. گفتن ندارد که دیداری بود با رعایتِ نسبی ضوابط دوران کرونا. کمی بعدتر، یکی از آن کافهها تعطیل شد. لابد نمیتوانست از پس هزینههایش برآید. مثل خیلی از مشاغل. دیدهها و شنیدهها از تعطیلی زنجیرهای و دنبالهدارِ کافهها و پاتوقهای شهری خبر میدادند. تلخ بود، اما دور از ذهن نبود. مِلک اغلب آنها اجارهای بود و در تعطیلیها و محدودیتهای دوران کرونا نمیتوانستند دوام بیاورند. برخی از سینماها، سالنهای تئاتر، باشگاههای ورزشی و … هم سرنوشت مشابهی پیدا کردند. حالا بیآنکه بیتوجهیِ سوءمدیریت یا زیادهخواهیِ بیشمدیریت را بالای سر خود ببینند، تسلیم میشدند. هیچکدام اینها فضای عمومی در معنای دقیق و درست آن نبودند. چیز چندانی از فضاهای عمومی در معنای دقیق و درست در اغلب شهرهای ایران باقی نمانده. اینها بیشتر مکان زندگیهای عمومی، روزانه و غیررسمی بودند؛ بسیار نزدیک به آنچه که روزگاری اُلدنبرگ مکان سوم خواند. من بسیاری از دوستان و علائق و ارزشهایم را در همین مکانها یافتهام. میدانم که این تجربهی شخصی قابلتسری به همگان نیست، سویهی طبقاتی دارد، و حتی گاه واجد سویههای انحصاری و تبعیضآمیز است، اما تردیدی ندارم که چشمانداز روزمرهی شهرهای ما بیحضور این مکانها و پاتوقها غمگینتر و خاموشتر خواهد شد. کرونا آسیبپذیریِ داراییها و دستاوردهای مدنیمان را به یادمان آورد؛ اینکه چقدر مفت و سریع ممکن است مأمنهای جمعیمان را از دست بدهیم. من و برخی از همنسلانم وقتی در ابتدای دههی هشتاد پرسهها و پرسشهایمان را در چشمانداز روزانهی این شهر آغاز کردیم، کتابی همراهِ روزها و شبهایمان بود. دو دهه از آن روزها گذشته و من دوباره به آن پناه میبرم:
«آنانی که در جهان مدرن بسی شاد و آسودهخاطرند، ممکن است در برابر شیاطینی که در این جهان مأوا گزیدهاند، بسیار آسیبپذیر باشند؛ این ایده که برنامهی روزانهی رفتن به زمین بازی و دوچرخهسواری، خرید کردن و غذا خوردن و ظرف شستن، و شوخیها و بازیهای هرروزه، نهفقط بینهایت زیبا و لذتبخش، بلکه در عین حال بینهایت ظریف و شکننده است؛ اینکه حفظ و دوام این زندگی ممکن است مستلزم مبارزهای بس سخت و قهرمانانه باشد، که ما گهگاه در آن بازندهایم».
مارشال برمن، تجربهی مدرنتیه
……
این نوشته نخستینبار در فصلنامهی حوالی، ویژهنامهی «شهر و کرونا» (بهار ۱۴۰۰) منتشر شده است.
پینوشتها
[۱] under-management
[2] Carmona, M. (2010) Contemporary Public Space: Critique and Classification, Part One: Critique, Journal of Urban Design, Vol. 15. No. 1, 123–۱۴۸.
[۳] over-management
[4] Davis, M. (1990) City of Quartz: Excavating the Future in Los Angeles, Verso Books.
[5] Boyer, M. (1994) The City of Collective Memory, Cambridge, MA: MIT Press.
[6] نگاه کنید به:
Urry, J. (2000) “City Life and the Senses”, in A companion to the city, edited by Gary Bridge and Sophie Watson, Blackwell Publishing.
[7] Castells, M. (1983). The City and the Grassroots: A Cross-cultural Theory of Urban Social Movements, Berkeley, CA: University of California Press.