پدر از آنچه شنیده بودم و از آنچه تصور میکردم، بالاتر و جاهطلبانهتر بود. وقتی، بنا به گفتهها، قرار است فیلمی ببینی دربارهی پیرمردی که درگیر بیماری آلزایمر است، کلیشهها و قواعد بیشوکم ثابتی در ذهنت زنده میشوند. سینما کم سراغ دوران پیری و بیماریها و دردسرهای ملازم آن نرفته است. با اتکاء به همین تجربهها سراغ پدر رفتم و غافلگیر شدم. تصور میکردم فیلم در بهترین حالت صحنهی شفافی باشد برای پرفورمنس آنتونی هاپکینز و نمایشِ حسی، روانی و فیزیکی او از دوران پیری. خُب، تصورم اشتباه نبود اما فیلم هم فقط این نبود. دارایی فیلم به هاپکینز و دیگر بازیگران توانایش خلاصه نمیشود؛ فیلم چیز بیشتری میخواهد: هم اجرای قدرتمند هاپکینز را میخواهد و هم وضعیت ذهنیـروانی او را بهعنوان استراتژی رواییـمیزانسنیاش. اگر تحقق اولی، با توجه به سوابق غولی که دعوت به کار شده، حتمی باشد، تحقق دومی اصلاً ساده و حتمی نیست.
جاهطلبی فیلم از همینجا میآید، اینکه میخواهد زوال عقلِ کاراکتر اصلیاش را مبنای فهم و طراحیِ روایت و میزانسن کند. پیرمرد گمان میکند که خانه، خانهی خودش است. رنگها، تابلوها، اشیاء، و عادتها همه متعلق به او هستند. دیگران اما میگویند آنجا خانهی دخترش است. به کدام میباید، یا میتوانیم، اعتماد کنیم؟ دیگران ثابت نیستند و دائماً نام و چهره عوض میکنند، نه در بخشهای مجزا، که گاه درون یک سکانس. بدتر آنکه، خانه هم ثابت نیست؛ مرموز است، شبیه به خانههای رومن پولانسکی، و متغیر است، شبیه به خانههای چارلی کافمن. بعید است که در دیدار اول، بتوان چشم از کاریزمای هاپکینز و معمای روایی فیلم برداشت و بر سطوح و رنگونقشهای خانه متمرکز شد. اما دیدار دوم و تمرکز بر جزئیات نشان میدهد که چقدر، ظریف و هوشمندانه، خانه تکثیر میشود و میشود خانهها. همهی خانههای زندگی یک مرد درون فضایی واحد: خانهی قدیمی خودش، خانهی دخترش، واپسین خانهی دختر دیگرش، احتمالاً واپسین خانهی خودش، و البته خانههای بینابینی که دقیقاً هیچکدام اینها نیستند اما رنگها و خاطراتی از هر یک را در خود جای دادهاند. تمام مدت درون ذهن پریشان پیرمرد بودهایم، و آنجا کارگران بیوقفه مشغول کار بودهاند و رنگ دیوارها را تغییر دادهاند، تابلوها و صندلیها را جابهجا کردهاند، کتابها را بستهبندی کردهاند، و دستآخر درهای همیشه باز خانهی قدیمی را برای همیشه بستهاند. یک اتاق و یک پنجره برای پیرمرد، برای پدر کافیست.
……
این نوشته نخستینبار در صفحهی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.