کارنامهاش به اندازهی کافی پُربار بود، اما اعتراف میکنم که دلهدزدها شگفتزدهام کرد. او حالا برایم در ردهی بزرگترین ملودرامسازهای معاصر نشسته، جایی کنار تاد هِینز، وونگ کارـوای، کنت لونرگان، و مایک لی. دلهدزدهای هیروکازو کورئیدا سهلِ ممتنع است. نشان میدهد که چطور سادهترین و کلیشهایترین سوالات جهان همچنان عمیقترین و پیچیدهترینها هستند: آیا داشتن یک بچه کافیست تا خود را پدر یا مادر او بنامیم؟ اینقدر ساده و فروتن این سوال پرسیده میشود که باورمان نمیشود سوال مرکزی یکی از مهمترین فیلمهای سال است، و اینقدر ظریف و پیچیدهْ فیلم حول این سوال گام برمیدارد که باورمان نمیشود مرزها و امکانهای یک ملودرام تا کجاها میتواند کشیده شود. درون میزانسنهای چندلایه و متراکمِ کورئیدا، هیچ چیز شبیه به آنچه به نظر میرسد، نیست. نه اینکه نمایشی در کار باشد یا نقابی؛ اینکه چیزهایی پنهان باقی میمانند و چیزهایی وارونه جلوه میکنند، نه از پنهانکاری یا قلبِ واقعیتِ عامدانهی فیلم، که از جنسِ آن ناگفتهها و ناشنیدههاییست که صرفاً در سیر طبیعی زندگی فرصتی برای گفتن و شنیدن پیدا نمیکنند. خانهی دلهدزدها پُر از راز است و گوشهگوشهی آن گوشهای از تاریخچهی خانوادگی را در خود پنهان داشته، اما فیلمْ صبور و خویشتندار، به احترام و اشتیاقِ تماشای اکنونِ خانواده، جز آنجایی که به حکم قانون مجبور میشود یکی دوتایی را افشا کند، خاموش از کنار همگیشان عبور میکند و خانه را با رازها و دروغهایش تنها میگذارد.
دلهدزدهای کورئیدا تأملی بر اُبژهی حقیقیِ ملودرام، خانواده، و فراتر از آن تأملی بر خود ژانر و فیلمهای پیشین فیلمساز است. فیلم با بازنگری در پیشفرضها آغاز میکند: به اینکه عادت کردهایم که دیالوگها و لحظاتِ «همینطوریِ» یک ملودرام را تحمل کنیم تا هر چه سریعتر لحظهی سرنوشتساز سر برسد. تنها در تماشای دوبارهی دلهدزدهاست که متوجه غنا و معنای لحظات همینطوری آن میشویم. عادت کردهایم بدون پرسش و تردید، نسبت نَسبی و سببی میان کاراکترها را مفروض بگیریم. حالا مسألهی اصلی خودِ این «نسبت»هاست، بدون آنکه از پیش هشداری داده شود تا نسبت به آن حساس شویم. گرچه همراه با پیرنگ اصلی در جادهی افقی روایت پیش میرویم، اما در پایان احساس میکنیم که بهجای آنکه جلو رفته باشیم، بیشتر فرو رفتهایم: دخترک، هویت و سرنوشتش، و نحوهی برخورد خانواده با او به مسیر افقی روایت تعلق دارند، مسألهی اصلیتر اما خودِ نقطهی عزیمت است: آنچه خانواده مینامیم و هر لحظه بیشتر درون رازها و زخمهایش فرو میرویم.
……
این نوشته نخستینبار در صفحهی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.