برای این ملاقات (نگاه کنید به تصویر فوق)، که زمانی مهمترین اتفاق شهر بود، چه خونها که نریخته، چه رنجها که نرفته، چه سالها که نگذشته. پسرک مرگ پدر را به چشم دیده، به اعماق زمین پناه بُرده، سالها یتیمی کشیده، دوباره برگشته، رنجِ وردستیِ قاتل پدر را به جان خریده، نشان ننگ را بر صورت تاب آورده، و دستآخر بعد از سالها تحقیر و صبر و تحمل، در جایی که پدرش سالها پیش ایستاده و از پا درآمده، ایستاده تا قاتلِ پدر را از پا درآورد: پسرِ کشیش والون رودرروی بیل، قصاب شهر؛ دیکاپریوی جوان چشمدرچشم دیـلوئیس بزرگ. گمان میکنی این ملاقات، جدال پسرِ ایرلندیِ پدرمُرده با قصاب شهرْ جدال غایی «دارودستههای نیویورکی»ست و تعیینکنندهی سرنوشت شهر، کور خواندهای اما… دیگر دیر شده است. آنچه زمانی بزرگترین اتفاق شهر بود، اکنون حادثهای کوچک در خروش سراسری شهر است و آنها که زمانی قهرمانان خیابان بودند، اکنون لکههایی کوچک و محو هستند که حتی تشخصیشان از پسِ خاکوخل و شعلههای آتش و دود باروت دشوار است.
درام انتقام درون درام بزرگتر شورش حل شده است و تاریخ محلی نیویورک درون تاریخ بزرگتر آمریکا محو. آن ملاقات به جهان قدیم تعلق داشت، اکنون اما جهان جدید از راه رسیده و در برابر هیمنه و سبعیت آن، ملاقاتکنندگان زیادی کوچک به نظر میرسند. دیلوئیس زودتر از هر کسی متوجه بزرگیِ کوچکش میشود و، تلخ و تسلیم، جان را به رقیب جوانش تقدیم میکند. او حالا میتواند مثل یک «آمریکاییِ واقعی» بمیرد، البته آمریکایی که میشناسد و بدان تعلق دارد، آمریکایی که دیگر نیست.
«دارودستههای نیویورکی» با حرکت به سمت آمریکای آینده، کمکم، کانون تمرکزش را تغییر میدهد: از فیلمی دربارهی دارودستههای ریز و درشتِ نیویورک به فیلمی دربارهی نیویورک که روزگاری دارودستهها بر آن حکومت میکردند. این تغییر جهت تدریجی شبیه به یکجور رودست خوردن است: در حالیکه تا انتها شکوهِ نمایش یک انتقام را در ذهن میپرورانیم، این تاریخ تکامل و فراموشی یک شهر است که بر ما نمایان میشود. آن جزئیاتی که اسکورسیزی و یاران فیلمنامهنویسش در طول فیلم کاشته بودند و شاخوبرگهای فرعیِ درام انتقام را میمانستند، در حقیقت مینهایی بودند که از جایی به بعد با هر تماس سادهای منفجر میشدند و با صدای مهیبشان، توجه و تمرکزِ روایت انتقام را به سمت خود میکشاندند. در انتها، دیکاپریو و دیلوئیس در غبار حاصل از انفجار همین مینهاست که گم میشوند و نبردشان که روزگاری یک شهر را به حضور و تماشا مینشاند، بیتماشاچی، بیقهرمانیگری، و بینتیجه برگزار میشود.
……
این نوشته نخستینبار در صفحهی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.