پرش به محتوا
خانه » بایگانی‌ها برای نوید پورمحمدرضا » صفحه 3

نوید پورمحمدرضا

«روز طولانی به سر می‌رسد»، سی سال بعد

روز طولانی به سر می‌رسد، شاهکار گوشه‌گیرِ ترنس دیویس و یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌های دهه‌ی نود، سی‌ساله شد. امسال که بلفاستِ کِنِت برانا به نمایش درآمد، خیلی‌ها یادِ روز طولانیِ دیویس افتادند و این دو اثرِ شخصی و خودزندگی‌نامه‌ای را کنار هم نشاندند.

گفت‌وگوی جمعی درباره‌ی مفهوم «راوی» در سینما

وقتی از راوی در سینما حرف می‌زنیم دقیقاً از چه کسی حرف می‌زنیم؟ شباهت‌های و تفاوت‌های راویِ سینمایی با راویِ ادبی چیست؟ راوی چه نسبتی با روایت دارد؟ چه نسبتی با قصه‌ی فیلم‌ها و چه نسبتی با مولفه‌های فرمال آن‌ها؟

بِنِدِتا: هیچ‌کس کامل نیست…

«بندتا»ی ورهوفن یک شیاد است یا مفسری‌ست گرفتارِ بیش‌ـ‌تفسیر که هر نشانه‌ای را شاهدمثالی از برگزیده بودن خود در نظر می‌گیرد؟ یا که راهبه‌ای‌ست پاک‌طینت و نهان‌بین که به‌دلیل تفسیر اشتباه دیگران شیاد به نظر می‌آید؟ ورهوفن راه‌ها را باز گذاشته است و «بندتا»یش را راهیِ مسیری دشوار و چندوجهی کرده.

«گزارش فرانسوی» (وس اندرسون، ۲۰۲۱)

من اما با گزارش فرانسوی از این ریل خارج می‌شوم؛ و امیدوارم که موقتی باشد. راستش هیچ‌گاه اندرسونِ صناعت‌گر را این‌قدر مفتونِ عمارتی که برپا کرده، ندیده بودم. هیچ‌گاه او را و راه‌وروشش را این‌قدر انعطاف‌ناپذیر نیافته بودم. هیچ‌گاه «ظرف» او را این‌قدر خالی، تهی از «مظروف»، ندیده بودم.

«آزور» (آندریاس فونتانا، ۲۰۲۱)

آزور ناپدید شدن آدم‌ها از صحنه‌ی تاریخ را به غیابی در ساختمان روایی خود ترجمه می‌کند، پا در مسیرِ مرد سوم می‌گذارد، و در جستجوی مرد غایب پیش می‌رود. اما آزور مرد سوم‌ی‌ست که ژاک ریوت، سازنده‌ی پاریس از آنِ ماست، آن را نوشته و ساخته.

«بلید رانر»: دیالکتیکِ آرمانشهریِ فیلم‌های علمی‌ـ‌تخیلی

همان‌طور که تباه‌شهری آشکار یا نهان درون هر آرمانشهر وجود دارد، آرمانشهری نهان یا سرکوب شده نیز درون هر تباه‌شهر می‌زید. به صورتی مشابه، زیر سطح این فانتزی‌های خنثی و علی‌الظاهر عقیم از تخریب و ویرانی، فانتزی‌های دیگری نیز وجود دارند که از دل تمنای روابط فردی و اجتماعی پُرمعناتر برمی‌خیزند. با این دید، سای‌فای‌ها می‌توانند تنشی موثر و سازنده را میان اضطراب‌های اجتماعی و فانتزی‌های اجتماعی‌‌مان خلق کنند؛ تنشی که تمنایی آرمانشهری را به نمایش می‌گذارد و رویایی آرمانشهری را برمی‌انگیزد.

گورستان شکوه (آپیچاتپونگ ویراستاکول، ۲۰۱۵)

گورستان شکوه با نگاه ممتد، کشدار و خاموش خود به چیزها، همه‌ی چیزها، تماشاگر را هم دعوت به خوابی عمیق، خلسه‌ای طولانی می‌کند؛ دعوت به شناور گشتن در رویای سربازان و اشتیاق پرستارها، و غوطه‌ور شدن در جهان درهم‌تنیده‌ی زندگان و مردگان، اشباح و ارواح، حشرات و حیوانات. فیلم با نگریستن به ظاهر چیزها، به جهان در مادیت و روزمرگی‌اش، استعلایی‌ترین لحظات را می‌آفریند

آپیچاتپونگ ویراستاکول؛ یک مورد غیرمادی

آپیچاتپونگ، در واقع، متمایزترین همه­‌­خداانگارِ سینمای معاصر است: زندگی در آثار او نه تنها یک هدیه، که چیزی مقدس است، چیزی در تلاطم و در پیوند با نشانه‌­هایی از ذات الاهی؛ و این بازتابی است بعضاً از اعتقاد عمیق او به بودیسم. در فیلم‌­های او، ارواحِ درگذشتگان همه‌­جا هستند، و بر سیر و مدارِ حوادثِ این‌­جهانی تأثیر می‌­گذارند. و خود این حوادثِ این‌­جهانی هم از منطقی جادویی تبعیت می‌­کنند: قصه‌­ها قطع می‌­شوند، تکرار می‌­شوند، از نو آغاز می‌­شوند، به دور خود می‌­پیچند، و الگویی حیرت‌­انگیز را خلق می‌­کنند.

«وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟» (الکساندر کوبِریدزه، ۲۰۲۱)

فیلم اما تجربی‌تر و جاه‌طلبانه‌تر از آن است که خود را درون مرزهای رئالیسم جادوییِ قصه‌ی این دو جوان حبس کند. فیلمْ رمانسِ جوانانه‌اش را درون قصه‌ی شهر بزرگ‌تری نقل می‌کند که در آن همه چیز، اعم از جاندار و غیرجاندار، نفس می‌کشند و شناسنامه دارند: کفش‌ها، توپ‌ها، سگ‌ها، مکان‌ها، غذاها، و آدم‌ها. چیزی که در ابتدا خط‌داستانیِ اصلی فیلم می‌پنداریم، در ادامه به بهانه‌های مختلف، مثل تماشای حرکت یک توپ در میان آب‌ها، بازیِ کودکان، آوازخوانیِ جوانان، تاریخچه‌ی یک پاتوق محلی، تماشای دسته‌جمعی فوتبال، پختن کیک و غذا، یا گردش سگ‌ها، به حاشیه می‌رود