پرش به محتوا
خانه » «آزور» (آندریاس فونتانا، ۲۰۲۱)

«آزور» (آندریاس فونتانا، ۲۰۲۱)

«ناپدیدشده» کسی نیست که مُرده باشد، آخر هیچ‌کس جسد او را ندیده، اما در عین حال کسی ا‌ست که در میان زندگان نیست. وقتی چند شب پیش آزور، اولین فیلم بلند آندریاس فونتانا، را دیدم، بلافاصله یاد کتابِ تب تند آمریکای لاتین و فصلِ ناپدیدشدگانِ آرژانتینی‌اش افتادم. آرتور دُموسلاوسکی در آن کتاب به میان مادرانِ «ناپدیدشدگان» می‌رود تا سراغ پسران و دخترانی را بگیرد که در سال‌های دیکتاتوری نظامی در آرژانتین از خانه بیرون رفته ‌ـ‌یا کسی آن‌ها را از خانه بیرون بُرده‌ـ‌ و دیگر بازنگشته‌اند. داستانِ آزور دقیقاً در همان سال‌هایی اتفاق می‌افتد که مادران آرژانتینی بی‌فرزند می‌شدند، اما نه از دریچه‌ی نگاهِ مادران و بازماندگان، که از خلالِ چشمان یک خارجی، یک غیربومی به آن سال‌ها می‌نگرد. در همان سال‌هایی که مادرانِ ناپدیدشدگان راهی ژِنِو می‌شدند تا در برابر کمسیون حقوق بشر سازان ملل متحد درباره‌ی شکنجه‌ها و کشتارها شهادت دهند، مردی از ژِنِو برای تجارت با عاملان این کشتارها راهیِ بوئنوس آیرس می‌شود. او بانکداری‌ سوئیسی‌ست که هدف اصلی‌اش تجارت است. فیلم به‌تبعیت از نقطه‌نظرِ روایی مرد، به‌ندرت، پایش را در خیابان و میان مردمان عادی می‌گذارد. اغلب در هتل‌ها و در عمارت‌های اعیانیِ خانواده‌های متمول و متنفذ به سر می‌بریم و تنها از خلال پچپچه‌ها و زمزمه‌ها و احساساتِ فروخورده‌ی آدم‌ها می‌فهمیم که آن بیرون چه خبر است، که آن بیرون عده‌ای از خانه بیرون می‌روند و دیگر برنمی‌گردند.

یکی از ناپدیدشدگانْ شریکِ کاریِ بانکدار سوئیسی‌ست. پیش از آن‌که او از راه برسد، شریکش ناپدید شده و هیچ‌کس خبری از او ندارد. همه او را پیشترها دیده‌اند، با او کار کرده‌اند، اما اکنون نمی‌دانند کجاست. آزور ناپدید شدن آدم‌ها از صحنه‌ی تاریخ را به غیابی در ساختمان روایی خود ترجمه می‌کند، پا در مسیرِ مرد سوم می‌گذارد، و در جستجوی مرد غایب پیش می‌رود. اما آزور مرد سوم‌ی‌ست که ژاک ریوت، سازنده‌ی پاریس از آنِ ماست، آن را نوشته و ساخته. همان‌طور که مادرانِ تاریخ، اغلب، پاسخ روشنی برای فرزندان ربوده‌شده‌ی خود نیافتند، بانکدار سوئیسیِ آزور هم در مسیر جستجوی شریک کاری‌اش هر چه بیشتر از او دور و با دهشتی عظیم مواجه می‌شود. فونتانا برای نمایش این دهشت سراغ یکی از هولناک‌ترین ایماژهای ادبی‌ـ‌سینمایی رفته: همسفر رودخانه‌ی دل تاریکیِ جوزف کنراد شده تا با انتهای جهان ملاقات کند. اما دل تاریکی؟ این خیلی بلندپروازانه نیست؟ به‌گمان من، آزور استحقاقش را دارد که در کرانه‌های شاهکار کنراد نفس بکشد.

……

این نوشته نخستین‌بار در صفحه‌ی اینستاگرام نگارنده منتشر شده است.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *